جدول جو
جدول جو

معنی کرسی نشینی - جستجوی لغت در جدول جو

کرسی نشینی
(کُ نِ)
عمل کرسی نشین. مرزنشینی. رجوع به کرسی نشین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ / پِ وَ)
تخت نشین. مسندنشین. (ناظم الاطباء).
- کرسی نشین کردن حرف، به کرسی یا بر کرسی نشانیدن و نشستن حرف و جز آن کنایه است از برآمدن از عهدۀ دعوی خود و حرف خود را راست ساختن و راست شدن. (مجموعۀ مترادفات ص 286)
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ / یِ نِ)
اجاره نشینی. (یادداشت مؤلف). عمل کرایه نشین. (فرهنگ فارسی معین) : و زن و دو کودک عزیزش را از ناراحتیهای کرایه نشینی برهاند. (شوهر آهوخانم از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
عمل کرایه نشین: ... (وزن و دو کودک عزیز ش را از نا راحتیها کرایه نشینی برهاند)
فرهنگ لغت هوشیار
سوگواری، عزاداری، مصیبت زدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد