تخت نشین. مسندنشین. (ناظم الاطباء). - کرسی نشین کردن حرف، به کرسی یا بر کرسی نشانیدن و نشستن حرف و جز آن کنایه است از برآمدن از عهدۀ دعوی خود و حرف خود را راست ساختن و راست شدن. (مجموعۀ مترادفات ص 286)
تخت نشین. مسندنشین. (ناظم الاطباء). - کرسی نشین کردن حرف، به کرسی یا بر کرسی نشانیدن و نشستن حرف و جز آن کنایه است از برآمدن از عهدۀ دعوی خود و حرف خود را راست ساختن و راست شدن. (مجموعۀ مترادفات ص 286)
اجاره نشینی. (یادداشت مؤلف). عمل کرایه نشین. (فرهنگ فارسی معین) : و زن و دو کودک عزیزش را از ناراحتیهای کرایه نشینی برهاند. (شوهر آهوخانم از فرهنگ فارسی معین)
اجاره نشینی. (یادداشت مؤلف). عمل کرایه نشین. (فرهنگ فارسی معین) : و زن و دو کودک عزیزش را از ناراحتیهای کرایه نشینی برهاند. (شوهر آهوخانم از فرهنگ فارسی معین)